• وبلاگ : وبلاگ دانشجويان رشته راهنمايي و مشاوره دانشگاه رازي
  • يادداشت : شب شعر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 19 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     
    + جليليان 

    صيد خونين خزيده به شکاف سنگم

    که نفس در نفسم با سگ صياد هنوز....,

    يه شعر هم از قيصر امين پور دارم که اگرچه يه خورده طولانيه ولي بنظرم جالب اومد:

    پيش از اين ها فکر ميکردم خدا،

    خانه اي دارد ميان ابرها/مثل قصر پادشاه قصه ها

    خشتي از الماس و خشتي از طلا / پايه هاي قصرش از عاج وبلور

    بر سر تختي نشسته با غرور،

    ماه برق کوچکي از تاج او/هر ستاره پولکي از تاج او

    رعد و برق شب صدايي خنده اش/سيل و طوفان نعره توفنده اش

    دکمه پيراهن او افتاب/برق تيغ و خنجر او ماهتاب

    هيچکس از جاي او اگاه نيست/هيچکس را در حضورش راه نيست

    پيش از اين ها خاطرم دلگير بود/از خدا در ذهنم اين تصوير بود

    آن خدا بي رحم بود و خشمگين/خانه اش در اسمان دور از زمين

    بود اما در ميان ما نبود/مهربان و ساده و زيبا نبود

    در دل او دوستي جاي نداشت/مهرباني هيچ معنايي نداشت

    هرچه مي پرسيدم از خود،از خدا/از زمين از اسمان از ابرها

    زود ميگفتند اين کار خداست/پرس و جو از کار او کاري خطاست

    اب اگر خوردي،عذابش اتش است/هرچه ميپرسي جوابش اتش است

    تا ببندي چشم،کورت ميکند/تا شدي نزديک،دورت ميکند

    کج گشودي دست سنگت ميکند/کج نهادي پا لنگت ميکند

    تا خطا کردي عذابت مي کند/در ميان اتش آبت ميکند

    با همين قصه دلم مشغول بود/خوابهايم پر ز ديو و غول بود

    نيت من در نماز و در دعا/ترس بود و وحشت از خشم خدا

    هرچه ميکردم همه از ترس بود/مثل از بر کردن يک درس بود

    مثل تمرين حساب و هندسه/مثل تنبيه مدير مدرسه

    مثل صرف فعل ماضي سخت بود/مثل تکليف رياضي سخت بود

    تاکه يک شب دست در دست پدر/راه افتادم به قصد يک سفر

    در ميان راه در يک روستا/خانه اي ديدم خوب و اشنا

    زود پرسيدم پدر اينجا کجاست؟/گفت:اينجا خانه خوب خداست

    گفت:اينجا مي شود يک لحظه ماند/گوشه اي خلوت،نمازي ساده خواند

    با وضويي دست و رويي تازه کرد/با دل خود گفت و گويي تازه کرد

    گفتمش پس ان خدايي خشمگين/خانه اش اينجاست،اينجا در زمين؟

    گفت اري خانه ي او بي رياست/فرش هايش از گليم و بورياست

    مهربان و ساده و بي کينه است/مثل نوري در دل اينه است

    مي توان با اين خدا پرواز کرد/سفره دل را برايش باز کرد

    مي شود درباره گل حرف زد/صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

    چکه چکه ،مثل باران حرف زد.

    قيصر امين پور.


    پاسخ

    به حسن سليقه تون تبريك ميگم.
    من دعا مي كنم شعرات چاپ بشه ولي اگه چاپ شد بايد با احترام يكي بهم تقديم كني!
    اين شعري كه نوشتي نمي دونم از كيه ولي به نظر من ارزش ادبي نداره. مي تونه براي شاعرش يه عالمه معنا داشته باشه ولي براي كسي كه شعر رو حرفه اي يا حتي نيمه حرفه اي دنبال كنه نه! مصراع دوم بيت دوم كه از لحاظ عروضي كلي مشكل داره! شاعرش هركي هست به نظر مياد تازه كار باشه،حتي اگر هم تازه كار نباشه هيچ وقت دنبال اين نرفته كه شعر گفتن رو ياد بگيره و فقط هرچي از قلبش گذشته رو نوشته! اگه ميشناسيش بهش بگو دامنه مطالعاتي اش رو گسترش بده! شعراي حسين منزوي و قيصر امين پور مي تونه خيلي بهش كمك كنه!

    پاسخ

    بابا نظريه پرداز بابا عروض دان تو از هر شاخه يه چيزي بلدي ؟
    + ژيلاقنبري 
    شعر چيز خيلي خوبيه اول دعا كن براي چاپ شعر هام به مشكلي بر نخورم چون قصد دارم شعر هام رو چاپ كنم
    گفتم شايد نديدنت از خاطرت دورم كنه ديدم نديدنت فقط مي تونه كه كورم كنه گفتم صداتو نشنوم شايد كه از يادم بري ديدم تو گو شام جز صدات نيستش صداي ديگري هركي اين شعر رو خوند نظرش رو بهم بگه با اين كه شعر از خودم نيست
    پاسخ

    اين همه ملت رو معطل كردي آخرش شعر خودت نيست؟در كل تو كه عروض قافيه خوندي نظرت درباره ي اين شعر چيه؟به قول معروف من(خودت چي فكر ميكني؟)

    قشنگ ترين شعر دنيا رو که سر کلاس انديشه برات اس ام اس کردم!

    به روي ما نگاه خدا خنده مي زند/هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ايم

    زيرا چو زاهدان سيه کار خرقه پوش/پنهان ز ديدگان خدا مي نخورده ايم

    پيشاني ار زداغ گناهي سيه شود/بهتر ز داغ مهر نماز از سر ريا

    نام خدا نبردن از آن به که زير لب/بهر فريب خلق بگويي خدا خدا

    از فروغه. ادامه هم داره ولي حوصله نداشتم بقيه اش رو بنويسم!


    پاسخ

    قشنگ ترين شعر دنيا از نظر شما که بله .اون شعر رو هيچ وقت از گوشي ام پاک نميکنم.اما اين شعرتم عاليه.
     <      1   2