زنم از ديده بر دل روي مادرمنم مست کمان ابــروي مادرگل از خجلت نقابي بر رخش زدچو آمد عطر مشکين بــوي مادرز رنج بي حد و اين خرمن غمسپيدي خيمه زد بر موي مادربه پروازم به دشت آرزوهاروم از بيکران ها سوي مادربسي آواره گشتم سوي هر کوينديدم خوش تر از اين خوي مادرهزاران روي و لعل لب چه خواهمچو دارم روي اين دل جوي مادرز هر خار مغيلش گر رسد زخمبه تيماري روم بر کوي مادراسيري گشته اي اي طفل اميداسيري در خم گيسوي مادر
مامان جونم دلم برات خيلي تنگ شده.اگه خونه بودم الان که ازسرجلسه ي امتحان برميگشتم تو ميومدي پيشوازم.اما الان که ميرم خوابگاه کي مياد دم در و مي گه خسته نباشي دخترم؟