وبلاگ دانشجویان رشته راهنمایی و مشاوره دانشگاه رازی
دستمال کاغذی به اشک گفت: / قطره قطرهات طلاست / یک کم از طلای خود حراج میکنی؟ / عاشقم / با من ازدواج میکنی؟ / اشک گفت: / ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی! / تو چقدر سادهای / خوش خیال کاغذی! / توی ازدواج ما / تو مچاله میشوی / چرک میشوی و تکهای زباله میشوی... دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطرهات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم
با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمالِ کاغذی!
تو چقدر سادهای
خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکهای زباله میشوی
پس برو و بیخیال باش
عاشقی کجاست!
تو فقط
دستمال باش!
دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشهای کنار جعبهاش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خونِ درد
آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکهای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای کاغذی
فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت.
Design By : Pichak |