سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























وبلاگ دانشجویان رشته راهنمایی و مشاوره دانشگاه رازی

مردی نزد روانپزشک رفت و از غم بزرگی که در دل داشت برای دکتر تعریف کرد دکتر گفت به فلان سیرک برو . آنجا دلقکی هست آنقدر می خنداندت تا غمت یادت برود مرد لبخند تلخی زد و گفت : من همان دلقکم


بخشی از نامه چارلی چاپلین به دخترش "ژرالدین" . متن کاملش خیلی قشنگه! ولی چون طولانی بود نذاشتمش! فرصت کردید حتما بخونیدش.

من چارلی هستم ! من دلقک پیری بیش نیستم ! امروز نوبت توست ، من با آن شلوار گشاد پاره پاره رقصیدم و تو در جامه حریر شاهزادگان می رقصی ! این رقص ها و بیشتر از آن صدای کف زدن های تماشاگران گاه ترا به آسمانها خواهد برد، برو! آنجا هم برو ! اما گاهی نیز بروی زمین بیا و زندگی مردمان را تماشا کن ، زندگی آن رقاصان دوره گرد کوچه های تاریک را که با شکم گرسنه می رقصند و با پاهایی که از بینوایی می لرزد ، من یکی از اینان بودم ژرالدین ! .....
در آن شب های دور قصه ها با تو گفتم ، اما قصه خود را هرگز نگفتم ، این داستانی شنیدنی است ، داستان آن دلقک گرسنه ای که در پست ترین محلات لندن آواز می خواند و می رقصید و صدقه جمع می کرد . این داستان من است ، من طعم گرسنگی را چشیده ام ، من درد بی خانمانی را کشیده ام و از این ها بیشتر ، من رنج حقارت آن دلقک دوره گرد را که اقیانوسی از غرور در دلش موج می زد اما سکه صدقه رهگذر خودخواهی آن را می خشکاند احساس کرده ام ، با اینهمه من زنده ام و از زندگان پیش از آنکه بمیرند نباید حرفی زد.


نوشته شده در یکشنبه 89/12/8ساعت 11:44 عصر توسط نازنین صیدی نظرات ( ) |


Design By : Pichak